Sunday, June 12, 2005

سايه

هم آغوشي لطيف نور و باران چندي بيش دوام نياورد
رنگها بي رنگ شدند
باران هم تمام شد
و توت فرنگي هاي وحشي، همچنان وحشي باقي ماندند.
آفتاب سرانگشتان شاخه هايشان را تنها لحظه اي بوسيد و گم شد.
‌‌‍- شايد از اين روست كه گزندگي خارها بيش از لطافت آنهاست-
سايه هاي عميق و پرپشت بار ديگر خودنمايي كردند
وتوت فرنگي ها سفيد ماندند؛
عقيم؛
سرد؛
و سخت.
ورنگدانه هاي قرمز زندگي همچنان در انتظار باروري پوسيدند.
و رسيدگي نيز به آنها نرسيد.

Monday, June 06, 2005

فال

از بخت ياري ماست شايد
كه آنچه مي خواهيم
يا به دست نمي آيد
يا از دست مي رود

Thursday, June 02, 2005

طلوع

آغوشي ميخواهم،
گرم،
عاشق،
ساده،
متوجه.
امنيتي در پناه بازواني قدرتمند،
بوسه هايي نرم
بر گونه،
آرامشي از جنس خواب.
آغوشي گرم- متعلق به من
همراه من
مامن من.
نهايتي در نگاهي مهربان
ابديتي بي وقفه و
موزون و
جاري
طلوعي ديگر گونه ...