Tuesday, December 11, 2007

کدام؟


امان از دلتنگیهای بی شعر و بی دیوانگیِ تو
بی سبب نیست لب به حرف که می گشایی
دلتنگ شعر می شوم
چشمانت همان موسیقی زیبای قدیمی را می نوازد هربار
لبت اما خاموش ِترانه است
با من بگو!
مهربان من!
عسل ِکندوی ِقلب ِبزرگ تورا
کدام مهِ کدام جنگل ِ کدامین سرزمین، به تراوش می کشاند؟
خستگی ات را کدام پل ِکدام رودِ کدام شهر جنوبی
از تنت بیرون می کند؟
با من بگو!
کدام پیچ ِکدام ِجاده بر بلندای کدامین رشته کوه
تو را به نفرینِ ِبرآمدن خورشید از مشرق می نشاند؟
کدام جاده ؟!...
وسیمهای کدام گیتارو کلیدهای کدام ساز
کوک می کند شعرهای تو را؟
خوب ِ من!
خوب ِ خستۀ من!
خوب ِ خستۀ خالی ِمن!
آن اندازه در تو آمیخته ام ؛
که لب فرو ببندم و نیایم و نباشم ،
اگر لبریز شدنت از آرامش
طلب کند خاموشی و نیامدن و نبودنم را.
یادم هست
چه بی شمار بیراهه ها که به لطف ِروزنۀ سرانگشتان تو
بر من راه شد؛
یادت هست
که می گذرم از خویش اگر که این گذر
راه ِ پایان ِآشفتگی های تو باشد.
وسعت تمام گذشتن ها!
با من بگو!
تنها با من بگو!
کدام مسیر، کدام راه
تورا به شوروعشق وشاعرانگی باز می رساند؟
و کدام باران، زیرکدام چتر، درکدامین کوچه
تورا به عصیان ِعشق وامیدارد؟
با من بگو!
خالقِ ِهزارقصۀ هزاربوتۀ هزارجنگل ِمه آلود!
بگو! تا ریشه کن کنم بوته های توت فرنگی وحشی را
اگر که با همۀ سرخی ِدلدادگی
می خراشند دستانت را هنگام ِعبور.
با من حرف بزن!
تا بیافرینم بهترین کدام را
برای تو.
که در من
معجزۀ آفریدن را
تو خلق کرده ای.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home