Wednesday, November 16, 2005

پیله


Image and video hosting by TinyPic



سپیده بر آمده
خورشید نیز در راه است
من اما ؛ جا مانده ام
از تو , از نور , از زندگی

در این تیرگی نفس گیر
و بهت سکوتی
که در عمق این شب همیشگی
با فریادش گوشهایم را کر میکند؛
تو رفته ای
و دلخراشترین ضجه ها هم
برای باز آوردنت عقیمند
زنجیر هزار پیچ عشق هم , تنها
اسارت های اثیری ام را دامن میزند

به جا مانده ام
وامانده تر از پیله ای
که از پروانه ای پس از پرواز
به جا می ماند
تهی مانده ام
بی رمق تراز پوستهً خشک جیر جیرکها
که بر پوست درختان جنگل
می پوسد
همیشه در جایی جا مانده ام
و تکرار می شود این ماندگی ها
هر بار

تو رفته ای و من قرن ها
از توالی حضور لحظه ها
جا مانده ام
تو نیستی و من
در تلخی بی رحم این تنهایی
بی صدا ترین دردها را
تجربه
بی فریادترین شکنجه ها را
تحمل
و بی اشک ترین گریه ها را
سکوت میکنم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home