Saturday, July 16, 2005

حسرت



" شگفتا؛
وقتي كه بود، نمي ديدم،
وقتي مي خواند، نمي شنيدم.
وقتي ديدم كه نبود، وقتي شنيدم كه نخواند،
چه غم انگيز است كه؛
وقتي چشمه اي سرد و زلال در برابرت مي جوشد و مي خواند و مي نالد؛
تو تشنه آتش باشي و نه آب،
و چشمه كه خشكيد، وچشمه، كه از آن آتش كه تو تشنه آن بودي بخار شد و به هوا رفت و آتش كوير را تافت و در خود گداخت،
و از زمين آتش روئيد و از آسمان باريد؛
تو تشنه آب گردي، ونه تشنه آتش.
و بعد عمري گداختن از غم نبودن كسي كه تا بود، از غم نبودن تو مي گداخت..."

0 Comments:

Post a Comment

<< Home