Thursday, November 03, 2005

من ... تو

Image and video hosting by TinyPic
می ترسم
از نبودنی به شکل بودن
گویی نیستم
وسایه ام در حرکت است
نه چشمانت
نه دستانت
نه لبخندت
نه حرارت قلبت
و نه لطافت بوسه هایت
دیگر به شوق نمی آورندم
مرده ام شاید
در زمانی که خود نمی دانم کی بوده است
به امیدواری دستهای نوازشگر تو
می رفتم و می پیمودم و می آسودم
دیگر نه امید تو , به رفتنم می انجامد
نه نوازش دستهایت , به آرامم
تهی مانده ام
چون مترسکی
یا عروسکی
یا مجسمه ای
بی گمان به تاراج رفته ام
آری , مرا ربوده اند از من
زین پس عروسکی خواهم ماند در دستان تو
و تو نوازشم خواهی کرد همچنان
و باز خواهی گفت : دوستت دارم
و من به توهم گرمت
لبخندی خواهم زد
و سایه ام تورا خواهد بوسید

0 Comments:

Post a Comment

<< Home